نفس زندگیمون

بهترين روز زندگيم

به جرات ميتونم بگم 24 بهمن 1394 بهترين روز زندگيم بود روزي 4 سال منتظرش بودم امروز صبح زودتر محسن از خواب بيدار شدم و با عجله رفتم آزمايشگاه دل توي دلم نبود شب قبلش تا صبح خواب نرفتم فقط خدا قسم ميدادم كه نااميدم نكنه بعد رفتم سركار اصلا حالم خوب نبود همش توي فكر بودم خدا چي ميشه زنگ محسن زدم گفتم بيا من طاقت رفتن براي جواب آزمايش را ندارم ساعت 11 ظهر اومد دنبالم و رفتيم آزمايشگاه بيمارستان مادر من ژياده نشدم و توي ماشين فقط گريه ميكرد حس و حال عجيبي بود كه قابل وصف نيست وقتي محسن با چشايي اشكي اومد توي ماشين و فت قربونت برم مثبته ديگه حاليم نبود صدايي گريم بيشتر شد اصلا باورم نميشد فقط خدا را شكر ميكردم كه روز تولد خانم حضرت زينب دلم را شاد...
2 اسفند 1394
1